کد مطلب:166209 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:282

عمر بن سعد در کربلا
51) هشام به نقل از ابومخنف گفت: نضر بن صالح بن حبیب بن زهیر عبسی از حسان بن فائد بن بكیر عبسی نقل كرد: من شاهد بودم كه نامه ی عمر بن سعد به عبیداللَّه رسید، در آن نامه نوشته بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم اما بعد از حمد و ثنای خدا، هنگامی كه من به مقابله ی حسین رفتم كسی را نزد او فرستاده و از او پرسیدم برای چه آمده، چه می خواهد و در پی چه چیزی است؟ وی گفت: اهالی این سرزمین به وسیله نامه و فرستادن رسولان از من خواسته اند به اینجا بیایم و من نیز چنین كرده ام اما اگر آمدنم را دوست نداشته و به نتیجه ای جز آنچه كه فرستادگان آنها به من گفته اند فكر می كنند من بر می كردم. هنگامی كه نامه را بر ابن زیاد خواندند گفت:

اكنون كه در چنگال ما گرفتار آمده امید نجات دارد ولی دیگر راه نجاتی نیست.

راوی گفت: عبیداللَّه به عمر بن سعد نوشت:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم، اما بعد از حمد و ثنای خدا، نامه ات به من رسید، آنچه را كه گفته بودی فهمیدم، به حسین پیشنهاد كن او و یارانش با یزید بن معاویه بیعت كنند، وقتی چنین نمود ما نظر خود را خواهیم گفت. والسلام.

راوی گفت: هنگامی كه آن نامه به عمر بن سعد رسید گفت: حدس می زدم كه ابن زیاد بدنبال صلح و سلامت نیست.


52) ابومخنف گفت: سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم ازدی نقل كرد: از عبیداللَّه بن زیاد نامه ای (به این مضمون) به عمر بن سعد رسید: اما بعد از حمد و ثنای خدا، بین حسین و یارانش با آب فاصله بینداز، تا قطره ای از آن را ننوشند همانگونه كه با امیرالمؤمنین خلیفه ی متقی، پاك و مظلوم عثمان بن عقان كردند. راوی گفت: عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدی را در رأس پانصد سپاهی به كناره ی فرات فرستاد و آنها بین حسین و یارانش و آب فرات مانع شدند تا قطره ای از آن را ننوشند این اقدام سه روز قبل از كشته شدن حسین بود. راوی گفت عبداللَّه بن ابی حصین ازدی كه از جمله افراد قبیله بجیله بود فریاد زد و گفت: ای حسین، آیا آب را می بینی كه به رنگ آسمان است! سوگند بخدا قطره ای از آن را نخواهی چشید تا تشنه بمیری. حسین گفت: خدایا او را تشنه بمیران، و او را هرگز نیامرز. حمید بن مسلم گفت: بخدا سوگند هنگامی كه او بیمار بود به عیادتش رفتم، سوگند به خدایی كه جز او خدایی نیست او را دیدم آب می نوشید و باز شكمش بر آمده شده آنگاه استفراغ می كرد سپس مجدداً می نوشید و باز شكمش برآمده شده و سیراب نمی شد پیوسته چنین بود تا مرد.

راوی گفت: وقتی تشنگی شدید بر حسین و یارانش عارض شد، برادر خود عباس بن علی بن ابی طالب را فراخواند و او را همراه سی سوار و بیست پیاده و بیست مشك برای آوردن آب فرستاد. آنان شبانه آمدند تا به آب نزدیك شدند جلودار ایشان نافع بن هلال جملی به پرچم پیش آمد. عمرو بن حجاج زبیدی گفت: این مرد كیست؟ آمد و گفت: برای چه آمده ای؟ گفت: آمده ایم از این آبی كه ما را از آن ممنوع كرده اید بنوشیم. گفت: بنوش، نوش جانت، گفت: نه سوگند به خدا مادامی كه حسین و یارانش تشنه هستند قطره ای از آن نخواهم نوشید. همراهان عمرو بن حجاج متوجه آنها شدند. عمرو گفت: آنان نمی توانند آب بنوشند. ما را اینجا گذاشته اند كه نگذاریم آنها آب بنوشند. وقتی یاران نافع نزدیك شدند وی به پیادگان گفت: مشك هایتان را پر كنید، پیادگان با سرعت مشكها را پر كردند. عمرو بن حجاج و یارانش به طرف آنان هجوم بردند، عباس بن علی و نافع بن هلال نیز حمله ی آنها را دفع كردند. سپس به طرف خیمه ها بازگشتند. عمرو بن حجاج و یارانش توانستند آنان را اندكی به عقب برانند. در این هنگام یكی از پیادگان عمرو بن حجاج از افراد قبیله ی صداء توسط نیزه ی نافع بن هلال مجروح شد. پنداشتند كه


چیزی نشده است، اما بعداً او بر اثر این جراحت درگذشت. سرانجام یاران حسین مشكهای پر آب برای او آوردند.

53) ابومخنف گفت: ابوجناب از هانی بن ثبیت حضرمی كه شاهد قتل حسین بود نقل كرد: حسین (ع) عمرو بن قرظة بن كعب انصاری را نزد عمر سعد فرستاد كه شب هنگام در فاصله ی دو سپاه به دیدن من بیا. راوی گفت: عمر بن سعد و حسین هر كدام با بیست سوار بیرون آمدند هنگامی كه یكدیگر را دیدند حسین به یارانش گفت از او كناره گیرند و عمر بن سعد نیز چنین دستوری داد. راوی گفت: ما صدای آنان را نمی شنیدیم. مذاكره آنها تا پاسی از شب طول كشید. سپس هر یك به سوی سپاه خود برگشتند. مردم درباره این ملاقات سخنها گفته اند. عده ای می گفتند حسین به عمر سعد گفت: بیا دو سپاه را رها كرده و با هم نزد یزید بن معاویه برویم. عمر گفت: اموالم مصادره می شود. حسین گفت: از اموال خود در حجاز بهتر از آنرا به تو می دهم. راوی گفت: عمر این سخن را نپسندید. مردم در این خصوص سخنها و شایعه ها گفته اند در حالی كه سخنان آنها را نشنیده اند.

54) ابومخنف گفت: اما آنچه كه مجالد بن سعید و صقعب بن زهیر ازدی و محدثان دیگر برای ما نقل كرده اند و گروه محدثان بر آن اتفاق دارند آنست كه حسین به او گفت: یكی از این سه مورد را از من بپذیر. یا بگذار به جائی كه از آنجا آمده ام برگردم. یا بگذار دستم را در دست یزید بگذارم و یا مرا به یكی از مرزهای مسلمانان بفرستید تا مانند آنان حقوق و وظایفی داشته باشم.

55) ابومخنف گفت: اما عبدالرحمن بن جندب از عقبة بن سمعان نقل كرد: با حسین همراه شده و از مدینه به مكه و عراق رفتم و تا زمانی كه كشته شد از او جدا نشده و سخنان او را با مردم در مدینه، مكه، بین راه، عراق و میان سپاهیان شنیدم. بخدا سوگند آنچه را كه مردم پنداشته و می گویند، هر گز حسین (ع) نگفت كه با یزید بیعت نماید یا او را به یكی از مرزهای مسلمانان بفرستند، ولیكن این سخن را گفت: كه رهایم كنید تا به این زمین پهناور رفته و ببینم عاقبت كار مردم چه خواهد شد.

56) ابومخنف گفت: مجالد بن سعید همدانی و صقعب بن زهیر برای من نقل كردند: حسین و عمر سعد سه چهار بار یكدیگر را ملاقات كردند. بعد عمر بن سعد به عبیداللَّه بن


زیاد نامه نوشت:

اما بعد از حمد و ثنای خدا، بدرستی كه خدا آتش جنگ را خاموش و وحدت كلمه ایجاد نمود و كار امت را سامان داد. حسین درخواست دارد برگردد یا او را به یكی از مرزهای مسلمانان بفرستیم كه مانند یك مسلمان زندگی كند. یا نزد امیرالمؤمنین یزید رفته و با او بیعت كند و در مورد مسائل فی ما بین نظر او را بخواهد. این پیشنهاد موجب رضایت شما و صلاح امت است.

راوی گفت: وقتی عبیداللَّه نامه را خواند گفت: این نامه مردی است كه نیك خواه امیر و دلسوز قوم خود است. بله قبول كردم. راوی گفت: شمر بن ذی الجوشن برخاست و گفت: آیا پیشنهاد حسین را قبول می كنی در حالی كه او به سرزمین تو و كنار تو آمده است! بخدا سوگند اگر بیعت او را نگیری و از سرزمین تو برود مطمئناً او نیرومند و عزیز خواهد شد (باید چنان عمل نمایی) كه او و یارانش به دستور تو گردن نهند. پس اگر انتقام بگیری یا ببخشی اختیار با توست. بخدا سوگند به من خبر رسیده كه حسین و عمر بن سعد تمام شب میان دو سپاه نشسته و صحبت می كنند ابن زیاد گفت: نظر تو پسندیده است و درست می گویی.

57) ابومخنف گفت: سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم نقل كرد: عبیداللَّه بن زیاد، شمر بن ذی الجوشن را فراخواند و گفت: با این نامه نزد عمر بن سعد برو تا او نامه رغا به حسین و یارانش عرضه نماید كه به دستور من گردن نهند. اگر پذیرفتند ایشان را در كمال سلامت نزد من بفرستد و اگر نپذیرفتند با آنها بجنگد، چنانچه عمر سعد این كار را انجام داد تو نیز از او اطاعت كن و اگر سرپیچی نمود تو فرمانده ی لشگر باش و به حسین حمله كرده و او را بكش و سرش را نزد من بفرست.